او خروس خود را از شلوار خود می کشد و درست بر روی بدن خود را می سوزاند
شما از خواب بیدار در یک روشن اتاق بیمارستان برای پیدا کردن خود را قادر به حرکت می کند, صحبت می کنند, و یا احساس می کنید هر چیزی. در ذهن خود شما فریاد به مردم...اما بدون صدا با فرار از لب خود را. شما می شنوید پرستاران و پزشکان به آنها سر و صدا بیش از شما...با یک ماشین تصادف...کما عمیق. آنها در مورد صحبت شما مانند شما در اتاق. آنها فکر می کنند شما نمی توانید آنها را بشنود که ذهن خود را به طور کامل تعطیل به دلیل ضربه به سر. مدیریت آنها را به تماس خود را نامزد Meana و او در اولین هواپیما صفحه اصلی به شما. زمانی که او می رسد شما می توانید آن را بر روی صورت... شما در شکل بسیار خشن. او می گوید می گوید: "پرستاران به من بگویید که شما در کما...اما من می دانم که شما در آن وجود دارد و من می خواهم شما بدانید که من شما را دوست دارم. من هنوز هم می خواهید به ازدواج با شما. من برای شما صبر کنید. تو عشق زندگی من است. نگران نباشید در مورد عروسی در حال حاضر...فقط تمرکز بهتر"...شما سعی می کنید به فریاد زدن کرد که شما او را دوست دارم...اما بدن شما خیانت شما.